مایسامایسا، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

بهانه ای برای زندگی

29 هفتگی دخترکم مبارک

عسل مامان، امروز وارد هفته ی 30م شدی. خیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی خوشحالم. ان شاالله کمتر از 76 روز دیگه میای تو بغلم. حس غریبیه ولی خیلی عالی. هرجا عکس یه نوزاد تازه به دنیا اومده رو میبینم، نفسم بند میاد. برای ورودت هنوز آماده نیستم و هنوز کلی از کارایی که دوست دارم قبل اومدنت انجام بدم، مونده اما با توکل به خدا دیروز کلید تغییرات خونه رو زدم. پسر عمه ام که تو کار اجرای دکوراسیون داخلی هست، دیروز اومد و منم براش توضیح دادم که چه تغیراتی میخوام بدم. اونم همه رو یادداشت کرد و اندازه گیری لازم رو انجام داد. قرار شد اول یه قیمت بهم بده و بعدش به امید خدا شروع کنیم. آخه خونه ما یک خوابه ست و ما نمیتونیم یعنی جا نداریم ب...
29 ارديبهشت 1394

مبعث پیامبر مبارک

سلام میوه ی دلم، خوبی زندگی من؟ روزهای هفته ی 29 برای تو چطوری میگذره؟ برای من که پر از اتفاقای خوب بود. مهمترین اتفاق، پنج شنبه 24م اردیبهشت، مامان جون عمه زهرای من رو برای پاگشای دخترش سمیرا دعوت کرده بود. بنده خدا کلی زحمت کشید واسه این مهمونی. این هفته نمایشگاه بین المللی کتاب بود و منم خیلی دلم میخواست تا برم و به سالن کودک و نوجوانش یه سر بزنم و برات کتاب بخرم اما هی وقت نمی شد. تا اینکه روز مهمونی، داداش مجید مهربونم گفت که من رو میبره. من و دایی مجید و زندایی فرزانه هم سه تایی رفتیم نمایشگاه. اوناام میخواستن واسه نی نی حسنا شون، کتاب بخرن. البته به خاطر وضعیتم فقط تونستم سالن 22 رو ببینم و کتابایی هم که از قبل اسمشونو یادداشت ...
27 ارديبهشت 1394

پنجمین خرید وسایل مل مل خانوم

سلام خانوم کوچولوی من، سری جدید خریدهاتو که مامان جون و باباجون زحمتشو کشیدن رو برات میزارم تا کیف کنی. تو این خریدای جدید من نبودم و همه با سلیقه ی عالی مامان و بابای بنده خریداری شده.امیدوارم توام مثل من خوشت بیاد...                                                                                                  اسباب بازی هایی که از نمایشگاه اسباب بازی برات خریدن شامل عروسک ک...
22 ارديبهشت 1394

چندروز گذشته

سلام فسقلی من، این چندروز انقدر سرم شلوغ بود که نشد بیام و برات از اتفاقات بنویسم. چهارشنبه ی گذشته، مامان صبح زنگ زد و گفت که خاله ام که قرار بود دستشو تو بیمارستان عمل کنه، عمل کرده و برگشته خونشون. منم رفتم اونجا تا بهش سر بزنم و از حالش باخبر بشم. این خاله ام، مامان نازنین شیطونه ست و دوسال پیش تو یه حادثه ی تصادف متاسفانه سه تا از انگشتای دست چپش رو از دست داد. حالا کم کم دارن براش انگشتاشو ترمیم میکنن تا یه ذره به حالت طبیعی دربیاد.  فردای اون روز یعنی پنج شنبه 17 اردیبهشت، عروسی صمیمی ترین دوستم، مهناز جون، بود. اولین عروسی بود که کارت "با خانواده" بهمون دادن     از ظهر خاله م...
19 ارديبهشت 1394

دور دوم مذاکرات ارتوپدی

سلام گلدخترم، امروز روز 191 بارداری مامانه و دو روزه که رفتی تو هفته ی 28م. یعنی به امید خدا کمتر از ۱۲ هفته دیگه تو بغلمی. الان دیگه مثل همه ی کوچولوهای تازه به دنیا اومده میتونی چشماتو موقعی که میخوابی یا استراحت میکنی، ببندی و موقع بیداری باز کنی. قدت حدود 38 سانتیمتر و وزنت حدود 1 کیلو گرم شده.  نمیدونی چقدر خوشحالم که دیگه گرمی نیستی و شدی کیلوگرمی! اصولا چون کلیه ها و مجاری ادراری(معذرت میخوام) دچار اختلال میشن،  تو این هفته ها می بایست دستشویی رفتنم کمتر بشه اما من سه برابر قبل میرم. انقدر که دیگه صدای بابا رضا درمیاد  بریم سراغ نوبت دکتر امروزم. ساعت 7و نیم وقت دکتر داشتم و رفتم. بعد کمی معطلی...
16 ارديبهشت 1394

دکتر ارتوپدی و دست مامان

سلام دختر خوشگلم،  خوبی نازنینم؟ امروز بعدازظهر وقت دکتر ارتوپدی واسه مشکل دستم داشتم. گفته بودم که یه مدتیه دستم از آرنج به پایین خواب رفته و مدام گزگز میکنه و شبا خیلی اذیتم میکنه. دکتر خودم گفتن احتمالا یکی از رگ هام تحت فشاره و باید به یه متخصص نشونش بدم. منم امروز با بابا رضا رفتم دکتر. دکتر یه سری معاینات کردن و گفتن که رگ اعصابت باد کرده و باید یه نوار مغزی بگیری تا تشخیص اصلی رو بدم. به احتمال زیاد نیاز به جراحی داری که اونم به خاطر بارداریت باید بعد زایمانت انجام بشه. اما تا اون موقع میتونی یه آمپول نمیدونم چی چی رو تو رگت تزریق کنی تا زیاد اذیتت نکنه و اونم فقط تو مطب شخصیم برات میزنم !!!!! بابا رضا زیاد از تشخیص د...
13 ارديبهشت 1394

استرس این روزای من

تو این هفته،‌ چند بار مهمونی رفتیم و تو هر مهمونی خانوما اصرار داشتن که شما پسری نه دختر. میگن قیافت به پسر دارا میخوره و حتی چند نمونه مثال زدن که سونوگرافی تا ماه آخر یه چیز میگفته و بچه یه جنسیت دیگه به دنیا اومده. دلم شور میزنه. نگران خریدایی که کردیم هستم و اینکه من عاشق تک تکشونم با همون رنگ صورتی.  اگه شما واقعا پسر باشی چی؟ به سرم زده بود که برم سونوی رنگی یا چهاربعدی که مطمئن بشم اما مامان میگه علاوه بر خطری که داره، کیفش به همینه که ندونی. فوقش اگه پسر شد، یه سری رو عوض میکنیم و بقیه رو پسرونه میخریم. چرا بعضی از این خانومای محترم جلوی دهان مبارکشون رو نمیگیرن و آدم رو تو هول و ولا میندازن؟!!!!! چه فایده ای واسشون داره و...
11 ارديبهشت 1394

سری چهارم سیسمونی دخترم

سلام عزیزکم، همونطور که تو پست قبل برات نوشتم، یکشنبه 6 اردیبهشت 94، بعداز ویزیت دکتر رفتیم خیابون بهار برای خرید مابقی سیسمونی. خیلی خندیدیم آخه تو هر مغازه ای که رفتیم، من فقط دنبال وسایل صورتی رنگ بودم و فروشنده های بدبخت رو بیچاره کردم از بس صورتی صورتی کردم. یکی از اونا وقتی موقع حساب خریدامون شد، گشت و یه کیسه ی صورتی پیدا کرد و گفت: بیا حتی کیسه وسایلتم صورتی برات گزاشتم!! به مغازه ای که تخت پارکت رو سفارش داده بودم سر زدیم اما متاسفانه گفتن اون مدل تخت رو دیگه نمیارن   من خیلی ازش خوشم اومده بود. حالا مجبورم دنبال یه مدل دیگه بگردم. یه مدل تخت پارک کیتی هست که خیلی خوشگله ولی قیمتش دو برابر تختای دیگه ست و دوست...
8 ارديبهشت 1394

ویزیت اردیبهشت

سلام میوه ی دلم، با دو روز تاخیر، 6 ماهگیت مبارک  این روزا خیلی خواب اومدنت رو میبینم. چیزی که توی همه ی خواب هام مشترکه، اینه که دستم بهت نمیرسه. هنوز ازم دوری و دلم لک زده واسه گریه هات و بغل کردنت. وقتی بهت فکر میکنم دلم غش میره از خوشحالی. میرم وسیله هاتو برمیدارم و نگاه میکنم و تو رو توی اون لباسها تصور میکنم اما هرچی فکر میکنم نمیتونم چهره ات رو مجسم کنم. یعنی چه شکلی هستی؟ شبیه من یا بابا یا هردو ؟  مادرجون همیشه میگه خداکنه قیافه ت به من بره ( همچین مادرشوهر عروس دوستی دارم من ). منم پشت سرش میگم خدا کنه قد و هیکلش هم به باباش بره. اونوقت دیگه دخترم همه چی تمومه  (خیلی اعتماد به نفس داریم ما!...
7 ارديبهشت 1394

سومین مرحله خرید سیسمونی مایسا

                  پریروز با مامان و مرضیه رفتم افسریه. قرار شد اونجا هم یه سر بزنیم و خرید کنیم. عکساشو تو ادامه مطلب میزارم.   دو تا کتاب هم مخصوص جوجوو از اینترنت سفارش دادم که خاطره هاشو به صورت کتبی ثبت کنم آخه حالش بیشتره                                     پاپوش و جوراب دختر گلی   به امید خدا، سرهمی روز بیمارستان فینگیلی خانوم من   پارچه آب گیری ها که عاشق رن...
4 ارديبهشت 1394
1